<-BlogTitle->
مـــــن اگــر عــروســـ تــــــــــو باشـم...
دیـــگـر هــــــــــیچ لبــاسـیــــ برازنـــــده ی انـــدام مـــــن نـخـواهــــد بــــود!
اینــــ بـــــار ڪــــہ آمــــدے
دستــانتــ را روے قلبمـــ بـــگـذار
آن لحظه که نگاهم به نگاهت خورد گره
دلم لرزید
سوخت پر زد
تنهاییم پر شد
آن لحظه صداقت در نگاهت پرزد
وبه پای عشق سجده کرد
تنها توبودی که گرفتی دستم را
گرمی دستت شعله کشید
سوخت قلبم را
برای تو بهترینم.
نام من عشق است ایا می شناسیدم؟؟؟؟؟؟؟؟
نام من عشق است ایا
می شناسیدم؟
زخمی ام زخمی سرا پا
می شناسیدم؟
با شما طی کرده ام راه درازی را
خسته هستم خسته ایامی شناسیدم؟
راه شش صد ساله ای از دفتر حافظ
تا غزل های شما ایا می شناسیدم
این زمانم گر چه ابره تیره پوشیدست
من همان خورشیدم اما می شناسیدم؟
پای رهوارش شکسته سنگلاخ دهر
اینک این افتاده از پا رامی شناسیدم؟
می شناسند چشم هایم چهرهاتان را
همچنانی که شما ها می شناسیدم؟
این چنین بیگانه از من رو مگردانید
در مبندیدم به حاشا می شناسیدم؟
من همان دریایتان ای رهروان عشق
رود های روح دریا می شناسیدم؟
اصل من بودم بهانه بود فرعی بود
عشق قیس و حسن لیلا می شناسیدم؟
در کفه فرهاد تیغه من نهادم من
من بریدم بیستون را می شناسیدم؟
مسخ کرده چهره ام را گر چه این ایام
با همین دیدار حتی می شناسیدم؟
من همانم اشنای سال های دور
رفته ام از یادتان یا می شناسیدم؟؟؟
این همه حسود بودم و نمی دانستم؟!؟
به نسیمی که از کنارت موذیانه می گذرد
به چشم های آشنا و پر آزار که بی حیا نگاهت میکنند
به آفتابی که فقط تلاش گرم کردن تو را دارد
به همه شان حسادت میکنم
من آنقدر عاشقم که به طبیعت بدبینم
طبیعت پر از نفس های آدمهاست
که مرا وادار میکند حسادت کنم
به تو و رویای نداشته ام.......
بعضی ها را هر چقدر هم که بخواهی،
"تمام" نمی شوند ...
همش به آغوششان بدهکار می مانی!
حضورشان "گرم" است،سکوتشان خالی می کند دل آدم را
آرامشِ صدایشان را کم می آوری !
هر دم،هر لحظه "کم" می آوریشان
آخ که چقـــــــدر کم دارمت ......
بگذار عالم بداند
من ذره ذره ذرات جهان را
جایگزین کسی کرده ام
که هیچ چیز جایش را نمیگیرد!
آخر او ...!
خدای عاشقی های من است!
مگر کسی می تواند جای خدا را بگیرد.........؟
هرگز!
دلم دریای آتیشه ، دارم می سوزم از این تب
برای دوست داشتنت
محتاج دیدنت نیستم...
اگر چه نگاهت آرامم می کند
محتاج سخن گفتن با تو نیستم...
اگر چه صدایت دلم را می لرزاند
محتاج شانه به شانه ات بودن نیستم...
اگر چه برای تکیه کردن ،
شانه ات محکم ترین و قابل اطمینان ترین است!
دوست دارم ،
نگاهت کنم ... صدایت را بشنوم...به تو تکیه کنم
دوست دارم بدانی ،
حتی اگر کنارم نباشی ...
باز هم ،
نگاهت می کنم ...
صدایت را می شنوم ...
به تو تکیه می کنم
همیشه با منی ،
و همیشه با تو هستم،
هر جا که باشی...
چند روزه دل دیوونه
میگیره همش بهونه
آتیشم میزنه هر شب
جای خالیت توی خونه
دل من هواتو داره
دیگه طاقت نمیاره این
این دل همیشه گریون
مثل ابرای بهاره
کی تو رو دوستت داره قد یه دنیا
کی میخواد با تو باشه حتی تو رویا
دنبال جای پاهاته توی شنهای قشنگ و خیس دریا
نگو که رفتن تو سهم منه
دل من طاقت نداره میشکنه
نگو که باید جدا شیم
نگو قسمت من و تو رفتنه
......
گاهی ...
روحم میخواهد برود یک گوشه بنشیند
پشتش را کند به دنیا ...
پاهایش را بغل کند و بلند بلند بگوید:
من ، دیگر بازی نمیکنم ... !
برو و پشت سرت را هم نگاه نکن ، از تو بیزارم ، بهانه هایت را برایم تکرار نکن حرفی نزن ، بی خیال ، اصلا مقصر منم ، هر چه تو بگویی ، بی وفا منم! نگو میروی تا من خوشبخت باشم ، نگو میروی تا من از دست تو راحت باشم... نگو که لایقم نیستی و میروی ، نگو برای آرامش من از زندگی ام میروی.... این بهانه ها تکراریست ، هر چه دوست داری بگو ، خیالی نیست.... راحت حرف دلت را بزن و بگو عاشقت نیستم ، بگو دلت با من نیست و دیگر نیستم! راحت بگو که از همان روزاول هم عاشقم نبودی ، بگو که دوستم نداشتی و تنها با قلب من نبودی برو که دیگر هیچ دلخوشی به تو ندارم ، از تو بدم می آید و هیچ احساسی به تو ندارم سهم تو، بی وفایی مثل خودت است که با حرفهایش خامت کند، در قلب بی وفایش گرفتارت کند ، تا بفهمی چه دردی دارد دلشکستن! برو، به جای اینکه مرحمی برای زخم کهنه ام باشی ،درد مرا تازه تر میکنی ! حیف قلب من نیست که تو در آن باشی ، تمام غمهای دنیا در دلم باشد بهتر از آن است که تو مال من باشی.... حیف چشمهای من نیست که بی وفایی مثل تو را ببینند ، تو لایقم نیستی ، فکرنکن از غم رفتنت میمیرم! برو و پشت سرت را هم نگاه نکن ، برو و دیگر اسم مرا صدا نکن بگذار در حال خودم باشم ، بگذار با تنهایی تنها باشم ...
امشب ای ناز ، چه دلتنگ نگاهت شده ام باز ای مونس جان چشم براهت شده ام برق چشمان تو امشب به سکوتم خندید چونکه دیوانه ی آن چهره ی ماهت شده ام
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد...نمیخوام بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت...ولی بسیار مشتاقم ...که از خاک گلویم سوتکی سازد...گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش...که یکریز و پی در پی با دم گرم خویش در ان بیفشاند و خواب خفتگان خفته را اشفته تر سازد...بدین سان بشکند دایم سکوت مرگ بارم را....
یه شب تو پاییز ک غمت سر ب سر دل میذاره/"مسعود" همون کسیه ک بیشتر همه دوست داره....
روی آن شیشه تبدار تو را " ها " کردم
اسم زیبای تو را با نفسم جا کردم
حرف با برف زدم سوز زمستانی را با بخار نفسم وصل به گرما کردم شیشه بد جور دلش ابری و بارانی شد شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم عرق سردی به پیشانی آن شیشه نشست تا به امید ورود تو دهان وا کردم در هوای نفسم گم شده بودی ای عشق با سرانگشت تو را گشتم و پیدا کردم با سرانگشت کشیدم به دلش عکس تو را عکس زیبای تو را سیر تماشا کردم و به عشق تو فرآیند تنفس را هم جذب اکسیژن چشمان تو معنا کردم باز با بازدمی اسم تو بر شیشه نشست من دمم را به امید تو مسیحا کردم پنجره ، دفترم امروز شد و شیشه غزل و من امروز براین شیشه تو را " ها " کردم آن قدر آه کشیدم که تو این شعر شدی جای هر واژه ، نفس پشت نفس جا کردم
به خداوندی خدا دوستت دارم
ای تو زيباترين زيبايی ، ای رويای بيداری
به خداوندی خدا دوستت دارم
ای بيقرار دلم ، ای تك درخت دشت سرخ قلبم ،
به همين لحظه های مقدس عشق قسم دوستت دارم
ای آنكه چشمت بارانی است ، ای تو كه روحت شادابی است ، و
رگهايت از خون محبت جاری است
به آن كعبه مقدس عشق قسم دوستت دارم
زندگی من ، ای آغاز من ، ای سرآغاز من ، ای فردای من
به همان لحظه ديدارمان قسم دوستت دارم
نمی دانم كلمه مقدس دوست داشتن را چگونه بيان كنم تا تو باور كنی كه
دوستت دارم
منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم
در چشمانت خیره شوم
دوستت دارم را بر لبانم جاری کنم
منتظر لحظه ای هستم که در کنارت بنشینم
سر رو شونه هایت بگذارم….از عشق تو…..
از داشتن تو…اشک شوق ریزم
منتظر لحظه ی مقدس که تو را در اغوش بگیرم
بوسه ای از سر عشق به تو تقدیم کنم
وبا تمام وجود قلبم و عشقم را به تو هدیه کنم
اری من تورا دوست دارم
وعاشقانه تو را می ستایم
(تقدیم به مدیر سایت: احمد مولی)
تا عشق تو آمد در قلبم، تو رفتی ، تا آمدم بگویم نرو ،رفته بودی ، تا خواستم فراموشت کنم خودم را فراموش کردم
به تو که فکر می کنم
بی اختیار
به حماقت خود لبخند می زنم
سیاه لشکری بودم
در عشق تو
و فکر می کردم بازیگر نقش اولم …
افسوس…
عزیزمــــــــ.بهـــــ.ادامهــــــــــ.مطلبـــــــــــــ.برو
بـــــــــــــــــــــــــــدو
همـــه نیــمکتـــهای پــارک دو نفــــرهاند...
زنــــــده بـہ گــــور مــــے شـــــوم . . .
"مــــــــن"
تـــــــــنم . . .
هـــــمہ احــــساسم . . .
ایــــــنجا . . .
هــــــــمین حــالا . . .
آخـــرین دریـــچہ بـــہ ســـوے دنــــیا را هـــم کـــه بــــہ روے ام بــــبـندے
"مــــــــن"
مـــــــ ــــ ــرده ام!
در حسادت آغوش گرم تو
چه سخت است در دیار تنهایی با خاطره ها همسفر بودن
زندگي زيباست
زندگي دفتري از خاطره است